ای دل باز که امشب بهانه گرفته ای!
باز که هوس باران کرده ای
قدم زدن در کنار جانان کرده ای
باز که هوس بهار ارغوان کرده ای
تماشای خزان بی پایان کرده ای
امشب که همه خوابند
جز من و یاد او
باز تو هوس یک آغوش
گرم امان کرده ای
باز که در کوچه بی صر و صدای دلم
هوس شنیدن ندای گنجشک گریزان کرده ای
امشب که خواستم ببرم یادش ز خاطر
باز تو از غنچه لبهایش
هوس یک بوسه ای سوزان کرده ای
درباره این سایت